نفس ماماننفس مامان، تا این لحظه: 8 سال و 25 روز سن داره

کوچولوی ناز مامانی زودتر بدو بغلم

قلب من خانه ی خداست

ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهاییی گریه نمیکنم خداوند اینجاست اشکهای مرا پاک میکند......چون............ قلب من خانه ی خداست. ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم خداوند هست ومرا بلند میکند....چون...... قلب من خانه خداست شاید گاهی رنج بکشم اما هرگزدر این رنج کشیدن تنها نمی مانم پروردگار مرا از رنجها رها میکند .....چون...... قلب من خانه ی خداست خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم خداوند همواره با من است....چون....... قلب من خانه ی خداست ...
31 فروردين 1391

بابایی

سلام کوچولوی من مامانی روزی که من اینجا رو واسه شما درست کردم خواستم به بابایی بگم ولی پشیمون شدم پیش خودم گفتم بذار یه کم رونق بهش بدم بعدا.....چند شب پیش بابایی زنگ زد و گفت که دلش خیلی گرفته بابایی میگفت دلش گرفته از این که نمیتونه بچه دار بشه از این که من نمیتونم مامان بشم خلاصه خودشو مقصر میدونست من تازه فهمیدم چقدر بابایی این مدت ناراحت بوده و به روی خودش نمی اورده باباییت میگفت شبا که نماز میخونه به خاطر این میره توی اتاق که من اشکاشو نبینم عروسک من بابایی همه اینا رو با گریه میگفت . نمیدونی دلم کباب شد واسش من طاقت ناراحتی باباییتو ندارم اونم اگه بخواد گریه کنه منم بهش گفتم که فقط وجود خودش برام مهمه و بدونه اون فسقلیمو نمیخوام .ی...
30 فروردين 1391

فرشته کوچولوی من

  سلام نازنین مامان و بابایی.   خیلی دوست دارم بدونم الان کجا داری پرواز میکنی با اون بالهای کوچولوی خوشگلت که دوست نداری بیای پیش ما.. ..فسقلی من کاش گاهی میومدی به ما هم سر میزدی حال و روز ما رو ببینی شاید دلت بسوزه اونوقت بری پیش خدا و ازش بخوای که زودتر بفرستتت تو این دنیا...   میدونی عزیزمامان من شنیدم بچه ها قبل از به دنیا اومدنشون تو اون دنیایی که زندگی میکنن وقتی هنوز مامان وباباشون همدیگرو پیدا نکردن انقدر تلاش میکنن تا اونا رو به هم برسونن تا اینکه خودشون زودتر بیان تو جمع آدمای زمینی...حالا فسقلی من منو بابایی که خیلی وقته همدیگرو پیدا کردیم پس تمام تلاشتو بکن تا خدا رو راضی کنی وجود نازنینتو به ما...
29 فروردين 1391

سلام

سلام عزیز مامان نمیدونم الان کجایی وچه کار میکنی مامانی تصمیم گرفته از امروز باهات درد ودل کنه اخه مامانی خیلی تنهاست ونمیتونه حرفاشو به کسی بگه جز شما وبابایی میدونی فرشته ی من باباییت پیش ما نیست فقط چند روز میاد و میره به خاطر همین من تنهام و روز به روز نبودنتو بیشتر حس میکنم. منو بابایی الان چند ماهه که منتظرتیم ولی اینطوری که معلومه بابایی ی مشکل پزشکی داره و ما نمیتونیم عزیز دلمونوبغل کنیم فعلا باید منتظر باشی مرتب میام و باهات حرف میزنم فرشته ناز مامان.... ...
29 فروردين 1391

دلتنگی

سلام فسقلی مامان.خوبی خوشی؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده دوست دارم همیشه بیامو باهات حرف بزنم بعضی وقتا به خدا گله مند میشم که چرا بعضی ها تو زندگی همه چی دارن هر چیزی که بخوان همون موقع فراهم میشه اصلا معنای سختی و مشکلو نمیدونن . اونوقت یکی هم مثل ما مشکل روی مشکل. هر کدوم حل میشه یکی دیگه جاشو میگیره به خدا بعضی وقتا خسته میشم میدونم شاید یه کم ازت دور شدم خدا جونم ولی باور کن با همه وجود دلم با توهست. فسقلی من تر خدا زودتر بیا بغل من و بابایی. ...
26 فروردين 1391

چی میشد اگه خدا

چی میشد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده, چرا که ما وقت نکردیم دیروز از او تشکر کنیم. چی میشد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمیکرد ,چون امروز اطاعتش نکردیم. چی میشد اگه خدا امروز با ما همراه نبود, چرا که دیروز قادر به درکش نبودیم. چی میشد که دیگه شکوفا شدن گلی را نمیدیدیم ,چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم و شکر نکردیم.   چی میشد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد, چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم. چی میشد اگه خدا در خا نه اش را می بست ,چرا که ما در قلبهای خود را بسته بودیم. چی میشد اگه خدا امروز به حرفهامون گوش نمیکرد ,چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم. چی میشد...
26 فروردين 1391
1